اشعار فرارسیدن سال نو
بوی جان می آید اینک از نفس های بهار
دستهای پر گل اند این شاخه ها ؛ بهر نثار
با پیام دلکش “ نوروزتان پیروز باد ”
با سرود تازه “ هر روزتان نوروز باد ”
شهر سرشار است از لبخند ؛ از گل ؛ از امید
تا جهان باقی ست این آئین جهان افروز باد . . .
رونق عهـــد شبابست دگــر بوستان را
میرسد مـــژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمـن بـاز رسی
خدمت ما برسان سرو گل ریحـــان را
ای نو بهار خنـــدان از لامکان رسیـــــدی
چیزی به یار مانی از یـــار ما چه دیـــدی
خندان و تازه رویی سر سبز و مشکبویی
همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریــدی
ساقیا ! آمدن عید مبارک بادت / وان مواعید که کردی مرواد از یادت
چند گویی که چو هنگام بهار آید / گل بیارید و بادام به بار آید
روی بستان را چون چهره ی دلبندان / از شکوفه رخ و از سبزه عذار آید
این چنین بیهوده ای نیز مگو با من / که مرا از سخن بیهوده عار آید
شصت بار آمد نوروز مرا مهمان / جز همان نیست اگر ششصد بار آید
هر که را شست ستمگر فلک آرایش / باغ آراسته او را به چه کار آید ؟
سوی من خواب و خیال است جمال او / گر به چشم تو همی نقش و نگار آید
” ناصرخسرو “
نوروز بزرگم بزن ای مطرب امروز / زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز
کبکان دری غالیه در چشم کشیدند / سروان سهی عبقری سبز خریدند
بادام بنان مقنعه بر سر بدریدند / شاه اسپرمان چینی در زلف کشیدند
” منوچهری “